سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک پنجاه و دوم

تیک ، تیک ، تیک

هر ثانیه ای می گذرد ، بر درجه ی اطمینانم اضافه می شود و کم کم باید یقین پیدا کنم

یقینی از جنس فولاد و با این یقین باید گلبرگ های لطیف چشم انتظار را که هر ثانیه یک گلبرگ ازش کاسته می شود را از بین برد.

هر چه منتظر ماندم نیامد

ازا مروز که گذشت ،‌ با خودم گفتم حتماً امروز می یاد ولی الآن می بینم که اگه می خواست بیاد تا حالا اومده بود.

اصلاً نکنه رفته با یکی دیگه و بی خیال ما شده ؟ (ممکنه ،‌آخه مگه من چی دارم که بخواد روی من حساب کنه ؟)

اُه، نکنه اون موقع منو دیده و دیگه ازم دل بریده ؟!!! (خدایا اگه واقعاً منو دیده باشه ،‌اونجا ، اونجوری ... وای)

وای اگه منو اونجا دیده باشه که دیگه نمی دونم چه جوری از دلش دربیارم. تا حالا خیلی سوتی دادم ، ولی هر دفعه یه جوری ماست مالی کردم و اون هم با یک نگاه معنی دار منو بخشیده ولی حالا را نمی دونم چه کار کنم

خدایا خودت کمکم کن ، مثل همیشه محبت منو توی دلش بنداز.

ممنون خدا جون

خدا کنه سر قرار بعدی منو بخشیده باشه.

و اینچنین یک گلبرگ از 52 گلبرگ به همین سادگی پژمُرده مُرد.



کلمات کلیدی :
  • بایگانی